یار و دوست که همدم و هم راز باشد و غم شخص را از بین ببرد، غم خوار، برای مثال همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غم گسارت بود در کنار (سعدی۱ - ۱۶۳)، آنچه غم و غصه را بزداید، آنچه اندوه ببرد، غم زدا، برای مثال مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر / ساقی مجلس بیار آن قدح غم گسار (سعدی۲ - ۴۸۴)
یار و دوست که همدم و هم راز باشد و غم شخص را از بین ببرد، غم خوار، برای مِثال همه روز اگر غم خوری غم مدار / چو شب غم گسارت بُوَد در کنار (سعدی۱ - ۱۶۳)، آنچه غم و غصه را بزداید، آنچه اندوه ببرد، غم زدا، برای مِثال مطرب یاران بگوی این غزل دلپذیر / ساقی مجلس بیار آن قدح غم گسار (سعدی۲ - ۴۸۴)
می گساریدن. می خوردن. شراب نوشیدن. باده خوردن. باده پیمودن. به شرابخواری پرداختن. (از یادداشت مؤلف) : شما می گسارید و مستان شوید مجنبید تا می پرستان شوید. فردوسی. ما در این مجلس آراسته چندانکه توان می گساریم به یاد ملک شیر شکر. فرخی. و رجوع به میگسار و میگساری شود
می گساریدن. می خوردن. شراب نوشیدن. باده خوردن. باده پیمودن. به شرابخواری پرداختن. (از یادداشت مؤلف) : شما می گسارید و مستان شوید مجنبید تا می پرستان شوید. فردوسی. ما در این مجلس آراسته چندانکه توان می گساریم به یاد ملک شیر شکر. فرخی. و رجوع به میگسار و میگساری شود